پرواز کن ؛

تا دشتِ یادها


هان ای عقابِ عشق ، از اوج قله های مه آلودِ دوردست


پرواز کن ؛


پرواز کن به دشتِ غم انگیز عمر من

متنفرم از انسان هایی که ...


متنفرم از انسان هایی که دیوار بلندت را می بینند، 


ولی به دنبال همان یک آجر لق میان دیوارت هستند 


که؛ تو را فرو بریزند...! 


تا تو را انکار کنند...! 


تا از رویـــت رد شـــوند.

روح خداست كه در من دمیده شده


بدان حوای كسی نمیشوم كه به هوای دیگری برود 


تنهاییم را با كسی قسمت نمیكنم كه روزی تنهایم بگذارد 


روح خداست كه در من دمیده شده و احساس نام گرفته است 


ارزان نمیفروشمش .... 


دستهایم بالین كودك فردایم خواهد شد 


بی حرمتش نمیكنم و به هركس نمیسپارمش...

شکست دوباره من

جاده هنوز خیس است

و

من همچنان می روم

به خیال رد پای اشکهایت

ولی تردید مرا زجر می دهد

نمی دانم این خیسی اشکهای توست

یا

خیسی شرم این جاده از شکست دوباره من؟؟؟

نمیدانی با دلم چه کردی

نمیدانی با دلم چه کردی ، تو مرا عاشق خودت کردی ...

نمیدانی در دلم چه غوغایی است ، دلم لحظه به لحظه با تو است....

شب ها را به عشق تو میخوابم تا سحر با یادت بیدار شوم ..

اگر یاد تو نبود ، حال من از تنهایی گرفته بود ،

اگر تو نبودی ، دلم به چه کسی خوش بود!

دلم به تو خوش است ، که تو هستی و دلم در پی تو است ....

این روزها کار من بی تابیست ،

دلم به رنگ آسمانیست که در گذشته همیشه ابری بود ،

اینک دلم به رنگ آبی آسمانیست!

اگر تو نبودی ، بیخیال این زندگی میشدم ، با عشق بیگانه میشدم 

با تنهایی هم آشیانه میشدم ، هر شب با اشکهایم همنشین میشدم ...

اگر تو نبودی دلم به چه کسی خوش بود ، 

حالا تو هستی و تنها دلم به بودنت خوش است

هیچکس نمیتواند جای تو را در قلبم بگیرد، 

گرچه دلهای بیگانه در پی دل من هستند ،

اما هیچکس نمیتواند جز تو ، قلب مرا در اختیار بگیرد...

با من باش ، مرا دوست داشته باش ، من بازیچه نیستم ، 

به عشق وفادار باش...

قلب من مال تو است ، دلم درگیر دل تو است ،

نامت برای همیشه در قلبم حک شده است!

تو با من چه کردی ، دلم را با حضورت گرم گرم کردی ،

نامت را همراه با عشق در دفتر دلم تا ابد ثبت کردی

بـه تـلـنـگـری می بـــــارم...!!!


./...بــخــوان بــه نــام گــل ســرخ در رواق ســکــوت.../.

هــیــس...!!! 

بـه تـلـنـگـری می بـــــارم...!!!

می خواهم حضوری به رنگ ســـکــــوت داشته باشم...

هوای دلــــم ابریست...

بگویید دوبـــاره نســیـــم بیاید...

می خواهم دلــــم را در برابرش بیاویزم...

گام های تــنـــهـــای من...

زیر قطره های نیلی بـــاران...

ســــایــه ی تــنــهــایـی مرا در کوک لحظه ها

جستجو می کند...

ترانه ای از بـــاران لحظه هایم را به آن دور ها برد...

به آنجا که شــبـــی پر از

ســتــاره دارد...

سهم من از شب شاید همان ستاره ای باشد...

که همیشه پــنــهــان است...

پــــنــــهــــان...پــنــهــان...پـنـهـان...

و یا به قول قـــاصــدک هـــا...!

ستاره ی من همان است که پیدا نــیــســت...

باید عبور کنم...!

بـــهـــانـــه ای برای ماندن میان این همه بـــــاران نمانده...

جز سایه هایی که درزیر ابـــرها خیس مانده اند...

واژه هایم را با ســـکــوت آغاز کردم... و با ســـکـــوت هم....

...!!!

و باز هم ...س ک و ت های دنباله دار من...

سخت است امــــا .... تمام نمی شود ....

خاطرات دوباره می آیند...

برگ ها که بگریند...

تنهایی دوباره شعله می کشد...

تا اشک بیاید و جهان را با خود ببرد...

من غبار یاد ها را...

دلم گرفته نازنینم


دلم گرفته نازنینم 


به اندازه غربت چشمانت دلم گرفته 


مهربانم به اندازه دوستت دارم گفتن های تو 


من در انتظار دیدنت هر شب می میرم 


به امید فردایی که خورشید نگاهت 


به من جان تازه اي دهد 


نازنینم دریا باش که من در کویر می میرم


شاکی ام ازسرنوشت


شاکی ام ازسرنوشت از جفای روزگار


شاکی از بخت بد


شاکی از نامردمان


از تو ای باری تعالی از همه شاکی ترم


از تو که تنها مرا ولکرده ای


در میان زندگی رفته ای


شایدم در خوابی و خسته زخود


خسه از این آفرینش , خسته از دنیای بد


خسته ازکاری که کردی, خلقتی معیوب و کاری ناتمام!!!!